معنی سر فرود آوردن

حل جدول

سر فرود آوردن

کنایه از تسلیم شدن

فرهنگ معین

فرود آوردن

پایین آوردن، پیاده کردن. [خوانش: (~. وَ یا وُ دَ) (مص م.)]

فرهنگ فارسی هوشیار

فرود آوردن

(مصدر) پایین آوردن نازل کردن تنزیل، پیاده کردن، پایین کردن مقابل برآوردن (چنانکه در عضاده اسطرلاب موقع رصد کواکب) .


سر آوردن

(مصدر) بنهایت ریسدن بپایا رسانیدن.


سر در آوردن

(مصدر) سر را بیرون کردن از جایی (پنجره و مانند آن) . یا سر در آوردن از چیزی. از آن آگاه شدن. مطلع گشتن: من از این کار هیچ سر در نمیاورم. یا از حرفهای (سخنان) کسی سر در آوردن. آنها را فهمیدن: وقتی فهمید که طرف خطاب نقاش است از حرفهای او سر در نمی آورد.

واژه پیشنهادی

سر عجز فرود آوردن

گردن انداختن

لغت نامه دهخدا

سر آوردن

سر آوردن. [س َ وَ دَ] (مص مرکب) کنایه از آخر شدن و به نهایت رسیدن. (برهان) (آنندراج). به آخر رساندن. پایان دادن:
از این زارترچون بود روزگار
سر آرد مگر بر من این کردگار.
فردوسی.
سر آوردم این رزم کاموس نیز
دراز است و نفتاد از او یک پشیز.
فردوسی.
بدان تا زند بر بر پهلوان
بدان زخم بر وی سر آرد جهان.
اسدی.
چو هر کامی که بایستش برآورد
زمانه کام او را هم سر آورد.
نظامی.
یکی زندگانی تلف کرده بود
بجهل و ضلالت سر آورده بود.
سعدی.
بشیرینی سر آرد نوبهار زندگانی را
چو زنبور عسل آن را که منزل مختصر باشد.
صائب (از آنندراج).
|| مطیع نشدن. قبول نکردن. نپذیرفتن:
رضوان بهشت خلد نیارد سر
صِدّیقه گر بحشر بود یارش.
ناصرخسرو.
|| (از: سر، رأس + آوردن) در تداول عامه، کنایه از کار مهم و بزرگی کردن: مگر سر آورده ای، چرا اینهمه در تسریع مقصود خویش میکوشی.


فرود

فرود. [ف َ] (اِخ) جایی است. (از معجم البلدان).

فرود. [ف َ] (اِخ) نام پسر خسروپرویز از شیرین. (ولف):
چو نستور و چون شهریار و فرود
چو مردانشه آن شاه چرخ کبود.
فردوسی.

فرود. [ف ُ] (اِخ) نام پسر سیاوش برادر کیخسرو که از دختر پیران ویسه بهم رسیده بود. (برهان). نام پسر سیاوش و جریره. (ولف):
ورا نام کردند فرخ فرود
به تیره شب اندر چو پیران شنود.
فردوسی.
که دانست نام و نشان فرود
کز او شاه را دل بخواهد شخود.
فردوسی.

فرود. [ف َرْ وَ] (اِ) چوب پس در خانه. (برهان). فروده. رجوع به فروده شود.

فرود. [ف ِ /ف ُ] (پیشوند، ق) در پهلوی فرت، پارسی باستان ظاهراً فروتا، سنسکریت پروتا. (حاشیه ٔ برهان چ معین). نشیب و زیر و پائین. (برهان). تحت. زیر. مقابل زبر و بر. (از یادداشت بخط مؤلف). همواره بصورت ترکیب با افعال یا بهمراه حروف اضافه و یا بحالت اضافه با کلمات دیگر آید:
به پیغوله ای شد فرود از مهان
پر از درد بنشست خسته روان.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 3).
از آن سوی بیت المقدس فرود قله گور ایشان است. (مجمل التواریخ و القصص).
فرود کاخ یکی بوستان چو باغ بهشت
هزار گونه در او شکل و تندس دلبر.
فرخی.
اخترفرود همت اویست و فضل او
برتر ز همت است و فزونتر هزاربار.
فرخی.
نصرت از کوهه ٔ زینت، نه فرود است نه بر
دولت از گوشه ٔ تاجت، نه فراز است نه باز.
منوچهری.
شعر استادان فرود ژاژهای خود نهم
سخت سخت آید خرد را اینکه منکر منکرم.
خاقانی.
ز سرگشتگی زیر چوگان چرخ
چه گویی ندانی فراز از فرود.
عطار.
- برفرود، سراشیب. باژگونه. و به کنایت روبنا بودی:
جهان جای خلاف و برفرود است
جز این مر مردمان را نیست کاری.
ناصرخسرو.
ترکیب ها:
- فرودآرامیدن. فرودآرمیدن. فرودآرنده. فرودآمدن. فرودآمدنگاه. فرودآمده. فرودآوردن. فرودآورده. فرودآوریدن. فرودآویختن. فرودآینده. فرودافتادن. فرودافشردن. فرودافکندن. فرودخوردن. فرودرفتن. فرودشدن. فرودکردن. فرودگاه. فرودگرفتن. فرودنگریدن. فرودنگریستن. فرودین. رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود.
|| (اِ) ته. تک. قعر. غور. بن. عمق. (یادداشت بخط مؤلف). || (ص) سافل. مقابل فراز. (یادداشت بخط مؤلف). || زیردست. مادون: پس هرچه فرود از شاهان بودند وزیران و دستور خوانده اند. (مجمل التواریخ و القصص). رجوع به فراز، فرا و مدخل های «فرو» و «فرود» شود.

فرهنگ عمید

فرود

به زمین نشستن هواپیما،
(قید) پایین،
(اسم) (موسیقی) الگوهای ملودیک برای بازگشت به مایۀ اصلی و حالت اولیه در آخر اجرای هر دستگاه یا آواز،
(اسم) [قدیمی] نشیب، سرازیری،
(اسم) [قدیمی] بخش زیرین جایی،
(صفت) [قدیمی] قرار گرفته در مرتبۀ پایین‌تر،
* فرود آمدن: (مصدر لازم)
به زمین نشستن: هواپیما فرود آمد،
پایین آمدن،
* فرود آوردن: (مصدر متعدی) پایین آوردن،

فارسی به انگلیسی

معادل ابجد

سر فرود آوردن

811

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری